سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۴۰۲

کاغذ ديواری زرد

قسمت سوم
خوب، چهارم جولای تموم شد! همه رفتند و من حسابی خسته‌‍ام. جان فکر کرد يه مهمونی کوچيک برام خوبه، برای همين مادر و نلی و بچه ها آمدند اينجا و يک هفته ماندند. البته من دست به سياه و سفيد نزدم، حالا جنی همه ‌‍ی کارها رو میکنه. ولی باز هم من ‌‍خسته می شوم.  جان می‌‍گويد اگر زودتر خوب نشوم پاييز می فرستدم  پيش وير ميشل.
 ‌‍ولی من اصلاً دلم نمی خواهد بروم. يکی از دوستانم يکبار پيش او رفته بود، می‌‍گفت خيلی شبيه جان و برادرم است، حتی بدتر! به  علاوه‌‍ی اينکه رفتن اين راه دور خيلی سخت است. حوصله‌‍ی شروع هيچ کاری را ندارم، روزبه‌‍روز  دارم کج‌‍خلق‌‍تر و بی‌‍حوصله‌‍تر می‌‍شوم. اشکم دم مشکم است، دائم سر هر چيزی گريه می‌‍کنم. البته نه جلوی جان، يا هرکس ديگر، فقط وقتی تنها هستم. البته خيلی وقتها تنها هستم. جان بيشتر وقتها مريض‌‍های بدحال دارد، و مجبور است سرکار بماند، جنی هم خوشبختانه هروقت بخواهم تنهايم میگذارد. من هم به باغ می روم و کمی گردش می کنم، يا کمی در تراس زير رزها می نشينم  و يا روی تختم  دراز می کشم. دارد واقعاً از اين اتاق خوشم می آيد. شايد به خاطر کاغذديواری باشد. خيلی فکرم را به خودش مشغول کرده. روی اين تخت که بيجرکت است دراز می کشم -فکر می کنم تخت را به کف اتاق ميخکوب کرده اند- و ساعتها نقش کاغذديواری را دنبال می کنم. باور کنيد هيچ فرقی با ژيمناستيک ندارد. مثلاً از پايين شروع می کنم، آن گوشه پايين که دست نخورده مانده است، و برای هزارمين بار تصميم می گيرم که نقش را انقدر نگاه کنم تا نتيجه بگيرم. يک کمی طراحی بلدم، و می دانم اين  طرح طبق هيچ اصول طراحی کشيده نشده. نه شعاع هايش درست اند نه تناوب دارد، نه تکرار دارد نه تقارن، يا هرچيز ديگری که من از طراحی شنيده ام. نقشها البته تکرار شده اند، اما فقط در تکه های جداگانه ی کاغذديوری، و نه در يک تکه ی پيوسته. می شود گفت هر تکه اش از ديگر تکه ها جداست، با آن منحنی ها ورم کرده و گل منگل هايش- يک رومانسک درجه سه زيگزاگهای ناگهانی و بی جا  کنی شکلدر ستونهای تک افتاده ی بی ربط، تغيير ناگهانی شکلها بدون هماهنگی با يکديگر. اما اريب که نگاه کنی اشکال بهم ربط پيدا می کنند.
اخطهای پراکنده و بی نظم موجهای مهيب اريب درست می کنند که نگاه کردن بهشان آدم را به وحشت می اندازد.














بايگانی وبلاگ